کد مطلب:314418 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196

با حالت بغض و گریه گفت: آقا قمر بنی هاشم شفایم داد
جناب مستطاب حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید عباس لاجوردی، مسئول امور فرهنگی كتابخانه ی مسجد مقدس جمكران، طی مكتوبی به انتشارات مكتب الحسین علیه السلام نوشته اند:

ایام حج امسال توفیق تشرف به عنوان روحانی كاروان را داشتم كه عنایت و كرامت مطرح شده سوغات این سفر روحانی است. چند روزی بود كه همراه كاروان كه اكثرا از خانواده محترم شهدا بودند وارد مكه شده بودیم كه یكی از خواهران به این جانب مراجعه كرد و توضیح داد كه یكی از مادران شهید كه آذری زبان می باشد، هنوز موفق نشده اعمالش را انجام دهد و این به علت سن بالا و پادرد شدید می باشد و هر چه از او می خواهم كه اجازه دهد با ویلچر او را به حرم ببریم تا اعمالش را تمام كند به هیچ وجه قبول نمی كند.

این خانم در صحبت هایش از حالت تقدس و تدین و توسلات این مادر شهید



[ صفحه 358]



تعریف ها كرد و از من خواست تكلیف انجام اعمال عمره ی تمتع او را مشخص كنم.

من از او خواستم تا آخرین فرصت صبر كند شاید بتوان به صورتی كه مورد رضایت این مادر است شرایط آماده شود. و بتوانیم بدون استفاده از ویلچر اعمال او را انجام دهیم.

تا این كه روز آخر رسید و اعلام شد فردا صبح آخرین فرصت برای انجام اعمال است. صبح این خواهر كه به عنوان رابط با قسمت خواهران با روحانیون همكاری می كرد به اتاق ما آمد و با حالت گریه اعلام كرد حاج آقا مسأله ای اتفاق افتاد.

او توضیح داد: شب قبل به مادر شهید اعلام كردیم فردا صبح آخرین فرصت است. او در حالی كه روی سجاده نشسته بود شروع به گریستن كرد و چیزی نگفت. صبح وقتی برای نماز بلند شدم دیدم بر خلاف روزهای گذشته در اتاق و قسمت خودش نیست. با عجله بیرون رفتم، چون بیرون رفتم با تعجب دیدم وضو گرفته، لباس پوشیده و منتظر حركت است. به او گفتم: شما می توانید حركت كنید؟! او با لهجه ی آذری و با حالت بغض و گریه گفت: آقا قمر بنی هاشم علیه السلام شفایم داد و ادامه داد:

دیشب وقتی شما خوابیدید خیلی گریه كردم و با آقا قمر بنی هاشم، ابوالفضل العباس علیه السلام درد دل كردم. گفتم: آقا تمامی طلاهایم نذر هیئت قمر بنی هاشم علیه السلام می كنم لطف كنید به من توفیق دهید من بتوانم فردا خودم اعمالم را انجام دهم و احتیاجی به ویلچر نباشد. خوابم برد، در خواب دیدم آقا موسی بن جعفر علیه السلام وارد شدند، مرا به اسم صدا كردند و بعد فرمودند: بلند شو، گفتم: آقا نمی توانم، چند روز است از این اتاق خارج نشدم.

آقا فرمودند: مگر نخواسته بودی سالم شوی پس بلند شو. گفت: نیرویی در پایم قوت گرفت و بلند شدم از خواب پریدم در وسط اتاق ایستادم حركت كردم به سوی دستشویی، وضو گرفتم، نماز خواندم و الآن منتظر شما هستم.

این خانه در آن روز تمامی اعمالش را بدون كمك احدی انجام داد و بعد در آخرین روز سفر از عرفات و مشعر و منا و بعد مكه و اعمال آن بدون كمك كسی با پای خودش اعمالش را انجام داد.



[ صفحه 359]